جدول جو
جدول جو

معنی لقمه قاضی - جستجوی لغت در جدول جو

لقمه قاضی
(لُ مَ / مِ یِ)
بزماورد. زماورد. نواله. نرگس خوان. نرجس المائده. میسر. مهنّا. نواله. نرگسه خوان. لقمۀ خلیفه. و رجوع به لقمۀ خلیفه و بزماورد شود
لغت نامه دهخدا
لقمه قاضی
نواله کادیک نواله شیرین گونه ای شیرینی در رده زولبیا و بامیه
تصویری از لقمه قاضی
تصویر لقمه قاضی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَمَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قریۀ مرق کاشان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 243)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایرکه در 14 هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و 14 هزارگزی شمال راه شوسۀ ملایر به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 95 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات وصیفی، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالیبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری دزفول و 10هزارگزی جنوب باختری شوسۀ شوشتر به دزفول. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریائی است. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات، برنج، کنجد و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و ساکنین از طایفۀ عشایر بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ نِ)
لقمه خاینده:
چون روان باشی روان و پای نی
می خوری صد لوت و لقمه خای نی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ)
منسوب به لقمه، خرد. به اندازۀ یک لقمه.
- گز لقمه ای، گز به قرص کوچک که ناشکسته میتوان به یکبار در دهان برد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لقمه القاضی
تصویر لقمه القاضی
لقمه قاضی بنگرید به لقمه قاضی لقمه قاضی
فرهنگ لغت هوشیار